بعد از این که با کلی شوخی و خنده با مژگان و آراد ناهار رو خوردیم، به همراه مژگان میز رو جمع کردم اما اجازه نداد ظرف هارو کمکش بشورم و با شوخی و خنده از توی آشپزخونه بیرونم کرد. با چشم دنبال آراد گشتم دیدم نیست برای همین از پله ها بالا رفتم که برم توی اتاقش شاید اون جا بتونم پیداش کنم. چند تقه به در زدم و در رو باز کردم اما کسی داخل نبود؛ حوصله نداشتم کل خونه رو بگردم برای همین از توی اتاقم گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم: -کجایی بابا غیبی؟ خوب غذارو خوردی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت